هوالفتاح العلیم

من به تلاطم بید مجنونی که نه پای رفتن دارم نه دل ماندن

تمام شاخه هایم را بریده ام که از شر بادهای مزاحم خلاص شوم

چندیست حتی جوانه زدن از من رمیده است

هرازگاهی دست باغبانی شاخه های خشکیده ام را هرس میکند و سرخمیده ام را بالا میدهد اما نمیداند من دیریست که مرده ام

گاهی باران با دست های نوازشگرش بغض های خیسم را نوازش می کند به خیالش عطش مرا کم میکند 
ولی چه می داند دل که بخشکد دریاهم سیرابش نمیکند...

#بقلم زهرا فرمنش