من تکرار یک تنهایی‌ام ... در چشم‌هایی که تمام چشم‌ها را دوست می‌دارد

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرم حضرت رضا» ثبت شده است

زائر مهربانی

هوالفتاح العلیم

در این شهر غریب به دنبال آرامش بودم

فانوس بدست در پی خورشید

نه آرامشی...نه خورشیدی

آخر مگر با چشمان نا بینا و بی نور می توان نور را دید؟

دیگر از خودم و نوشته هایم خجالت می کشم...

حیران و سرافکنده، تن که نه ! دل صدپاره ام را در کوچه پس کوچه های شهر میکشیدم...

به کجا نمی دانم...

گویی درین سیاره کسی شوق پرواز ندارد...

در تاریکی شهر می سوختم و توان گریز نداشتم...

وفقط در دل او را می خواندم...

گم کرده ام نشانم بده...

همه هرچه داشتم گم شد.... نشانم بده...
دیدم هزار ، هزار بار لطف تو را... گم کرده ام، نشانم بده
دیدم هزار ، هزار بار نگاه تو را... گم کرده ام، نشانم بده
دیدم هزار هزار بار سایه مهربان دست تو را... گم کرده ام، نشانم بده
دیدم هزار، هزار بار کنارم نشسته ای، سرم به دامن گرفته ای
گم کرده ام، نشانم بده...
دیدم هزار، هزار بار ....
کورم امروز، نشانم بده...
نمیدانم چه شد...

قلبم که از شدت تبش ره گریز ازین قفس تنگ و تاریک داشت به یکباره آرام گرفت...

تنم گویی جان دوباره ای گرفته بود...

سرم را بالا آوردم و خود را در خیل انبوهی از جمعیت دیدم...

شلوغ بود...چرا همه آرامند ؟ نه هیاهویی نه سر و صدایی

این جا مگر کجاست؟

ندای آرام و لطیف به گوش می رسید...

ألا إن أولیاء الله لا خوف علیهم ولا هم یحزنون (یونس/62)

دلم دیگر بی قراری نمیکرد...

نیافتم که نشانم دادند...

پیش تر رفتم...برابرش ایستادم...سر به زیر...دست بر سینه...

آمدم ای شاه پناهم بده...

اشک...اشک... اشک...

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
کیـــوان

اذن دخول...

هوالفتاح العلیم


اذن دخول حرم است اذان...


نه این که اذن دخول دهد


دعوت می کند ، همه را می خواند


صدای منادی را که می شنوم،دلم پیش تر از خودم به سوی او شتابان می شود


چرا دیگری..؟

با او میگویم آنچه به غیر او گفتنی نیست


حدیث دوست مگویم مگر به حضرت دوست/کــه آشنــا سخــن آشنا نگــه دارد


می ایستم برابر حضرتش ...

مرا خود با تو سری در میان هست/ وگرنه روی زیبا در جهان هست
وجودی دارم از مهرت گدازان/ وجودم رفت و مهرت همچنان هست

موافقین ۴ مخالفین ۰
کیـــوان